- ۰۴/۰۱/۰۴
- ۳ نظر
ملتمسانه یه خواهشی بکنم؟!!
وقتی درجریانید یه نفر روزه ست عطر تند نزنید بشینید بغل دستش.
بنده خدا یه دور میره اون دنیا و برمیگرده...:(
ملتمسانه یه خواهشی بکنم؟!!
وقتی درجریانید یه نفر روزه ست عطر تند نزنید بشینید بغل دستش.
بنده خدا یه دور میره اون دنیا و برمیگرده...:(
یه دو سه روزی نبودم. ناراحتم که دستم راحت به نوشتن نمیره. پریروز همین حوالی یهویی ساک جمع کردیم رفتیم اصفهان دیروز غروب برگشتیم خونه. تو مسیر تا یه جایی هوا انقدر گرم بود و آفتاب زده بود که فکر میکردی تابستونه. یکمی بعدش حال و هوای بهاری با شکوفه های روی درخت ها دو قدم اونورتر بارون پاییزی گلمونو گرفت بعدشم شد برف. در عرض 3 ساعت 3 ساعت و نیم چهارتا فصل رو با هم دیدیم. انگار آخرین خداحافظی با زمستون بود. مهمونی که اصفهان رفتیم خیلی جالب شد. یه نفر اونجا بود که اصلا دوست نداشتم ببینمش و خیلی غیرمنتظره یه نفر دیگه بود که از دیدنش بال درآوردم. اگه اون نبود شبم خیل افتضاح و بد میگذشت. خوشم میاد خدا هوامو داره. دمت گرم...:)
سعی می کنم پراکنده هم که شده بنویسم. حیفه دلم نمیخواد از اینجا دل بکنم...
راستش از دیشب خیلی دارم فکر میکنم که درباره سال نو چی بنویسم و نهایتا هیچی بهتر از این چهار جمله پیدا نکردم:
«ای دگرگون کننده ی قلب ها و چشم ها
ای گرداننده و تنظیم کننده ی روزها و شبها
ای تغییر دهنده ی حال انسان و طبیعت
حال ما را به بهترین حال دگرگون فرما»