لیاقت ندارن متاسفانه
دبیرستانی که بودم یه دختر سر و ساده توی کلاسمون که معمولا کسی تحویلش نمیگرفت. خیلی دوست داشت با بقیه بجوشه اما بهش محل نمیزاشتن. من دلم به حالش میسوخت و تا جایی که میشد رعایتش رو میکردم. باهاش حرف میزدم و گه گاهی هم با هم درس میخوندیم. تقریبا کل سه سال دبیرستان هم درحال جزوه گرفتن از من بود. تمام مدت سر کلاس خواب بود یا کلا یک هفته دو هفته غیبت میکرد. سال دوم که بودیم بعد از عید بحثمون شد؛ بهش میگفتم تو که یا خوابی همش یا غایب بیا ردیف عقب بشین من جلو بشینم لااقل یه چیزی یاد بگیرم، که خیلی خوشگل و تر تمیز با دست زد زیر کتابام و ریختشون زمین و راحت گفت انقدر زر زر نکن زهرا...
الان که گذشته. شاید یه خاطره احمقانه هم باشه؛ ولی متاسفانه حماقتی که من میکردم و رو میدادم به بعضیا رو داداشم داره انجام میده. هر روز میانگین سه تا تماس داره که باید مشقا و سوالا و کلا هرچی به مدرسه مربوط میشه رو بفرسته برای همکلاسی هاش. هرچیم من بهش میگم نکن مامانم میگه انقدر میگه حساسیت به خرج نده...
شاید من و داداشم هنوز بچه باشیم و اینا پیش پا افتاده باشه ولی خدایی قبول کنیم کم نبودن بزرگتر هایی که توی ماجراهای مشابه ضربه های خیلی بدتری خوردن!
:) بله بله تجربشو داشتم دوران دبیرستان...
واقعا اذیت میشدم ////