- ۰۴/۰۵/۰۷
- ۴ نظر
دلم داد زدن میخواهد. از آنها که بعدش گلویت درد میگیرد. از آنها که انقدر طولانی میشود که از یک جایی به بعد دیگر صدا ندارند. در خانه نمیشود فریاد زد. چون پشت بند فریاد، تو دهنی محکمی میخوری و انگ دیوانه بودن. بیرون هم نمیشود رفت. اجازه نداری. آخر بیرون دیوارهای خانه پر از گرگ است. نه که تو حضرت یوسف هستی، خدایی نکرده پیراهن خونینت را باز میگرداند. خب به جهنم. حداقل اگر این دو پای قلم شده بیرون از این خانه بگذارم و پیراهن خونینم برگردد بهتر است تا خودم دیوانه شوم و با دست های خودم این پیراهن سفید را خونین کنم. دیوانگی است دیگر؛ دلیل و منطق نمیشناسد. یک دفعه دیدی این دیوانگی و این عقده ها و این فریاد های نزده، تیغ برنده شد روی رگ های نازکِ پوست نازک ترم.
بلدم چطور انجامش بدهم. افقی اگر ببری خون آرام آرام از بدن خارج میشود. درد و رنج زیادی دارد و احتمال به هدر رفتن تلاش سفر از این دنیا هم خیلیییییی بالاست. باید خراش را عمودی رو مچ بیاندازی. خون با سرعت بیشتری میرود، درد کمتری میکشی، سریع تر هم تمام خواهد شد. آنوقت به جای تمام فریادهایی که خودت نتوانستی بزنی مادرت فریاد خواهد زد و خودشان تو را روی دست از این خانه بیرون خواهند برد.....
عیب ناداره 🫂