- ۰۴/۰۷/۲۵
- ۱ نظر
در آغوششش به دنبال ذره ای گرما بود اما، فقط سهمش بوی باران شد...
بارانی که قطره قطره قطره، زمردی جنگل آن دو چشم را جلا میداد.
در چشم هایش دنبال کمی عشق بود اما، مرغ مِهر، کبوتر عشق، سال های زیادی است که کوچ کرده از این آشیانه...
او دور بود، شاید خیلی دور، مثلا، آن طرف خیابان!
فقط خودش می دانست از اینجا تا آن طرف خیابان، تا آغوش آن غریبه ای که خیلی آشناست چه راه درازی ست...
اگر زمانی که آن آغوش گرما داشت و آن جنگل زمردی لانه مرغ مهر، این راه هم انقدر دور نبود و غریبه روبرو آغوش به سویش می گشود...:)
#گریه_قلم
روزهای خوب همیشه زود میگذرند.
درونمان کشور خداحافظی هاست.