گریه قلم :)

پشت هر قلم محزون، نویسنده ای از فرط جنون میرقصد

گریه قلم :)

پشت هر قلم محزون، نویسنده ای از فرط جنون میرقصد

گریه قلم :)

نخست
دیر زمانی در اون نگریستم
چندان که چون نظر از وی باز گرفتم
در پیرامون من
همه چیز به هیات او درآمده بود
انگاه دانستم که مرا دیگر
از او
گریزی نیست....

آخرین مطالب
مطالب پربحث‌تر
پیوندهای روزانه

چرا؟

دوشنبه, ۲۴ دی ۱۴۰۳، ۱۱:۱۸ ق.ظ

صبح که به زور بیدار میشویم با چشم های باز و بسته، دست و صورت شسته و نشسته، لقمه به دهان، با بند کفش های باز میپریم توی ماشین هایمان و تا آخر شب سر و کله میزنیم با مردم و رییس و همکارها و خودمان، برای به قولی "یک لقمه نان حلال" بعد هم آخر شب سلانه سلانه کفش ها را شرق و غربی جلوی درب ورودی و سوییچ را روی پیشخوان آشپزخانه رها کرده، کیف و پالتو را روانه کنج کاناپه میکنیم، تا نهایتا جنازه خود را به تخت خواب برسانیم؛ و فردا! و فردا همین پروسه باز تکرار میشود. تکرار میشود و تکرار میشود تا مثلا به قول خودمان اندوخته ای جمع شود تا بعد از بازنشستگی به جهان گردی و تفریح بپردازیم. 

به قول گفتنی خودمان، زرشک!(با طعنه و کشیده بخوانید). بعد از بازنشستگی هم میشود کم سویی چشم ها و ضعف اعصاب و دیسک بیرون زده کمر و زانوهای پرانتزی شده. دیگر نه حال و حوصله ای برای جهان گردی مانده نه نفسی برای تفریح و خوش گذرانی. در آخر هم کپک میزنیم از فرط حسرت هایمان و شاید کسی دو سالی یکبار سراغی بگیرد که جنازه جامانده یمان را جمع کند تا بو نگیریم. 

چه زندگی پر بار و زیبایی دارد انسان (آره جونِ خودش)!!!!

  • زهرا :)

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی