گریه قلم :)

:) Welcome to Green Gables

گریه قلم :)

:) Welcome to Green Gables

از وقتی که خیلی کوچولو بودم مامانم برام میگفت که اوایل ازدواجشون دخترعموم براش از رویاهای بابام درباره بچه اولش گفته. دخترعموم برای مامانم تعریف کرده بود که:

- عمو ایوب همیشه میگفت انقدر دوست دارم یه دختر داشته باشم موقع رانندگی دستشو از پشت صندلی بکشه به صورت و ریش هام و به "بابایی پفک میخوام"....

مامانم همیشه اینو برای من تعریف میکردم منم از همون سه-چهار سالگی آرزوی بابامو برآورده کردم و هربار که تو ماشین می نشستیم دستامو به زور به صورتش میرسوندم و با شلوغی ازش پفک میخواستم.

از شما چه پنهون به قول مامانم الان وقت شوهرم و چهار سال دیگه خودم قراره دختردار بشم اما هنوزم که هنوزم تو ماشین اینکارو میکنم و با زبون زهرای 4 ساله از بابام پفک میخوام؛ هربارم جواب میده...:)

  • Anne shirley

#خاطره

نظرات  (۱)

  • 💕 پسر خوب 💕
  • چقدر باحال

    ان شاءالله دختر خودت

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی