- ۰۳/۱۲/۲۸
- ۰ نظر
چشم نواز شماره هفده:
تا حالا دقت کریدن ترکیب سالاد شیرازی پرچم ایران رو میسازه؟!! سبز سفید قرمز :)
چشم نواز شماره هفده:
تا حالا دقت کریدن ترکیب سالاد شیرازی پرچم ایران رو میسازه؟!! سبز سفید قرمز :)
سال 1393، وقتی که 9 ساله بودم با دخترعمو و پسرعموی کوچیکترم توی روستا، جلوی خونه مادربزرگم بازی میکردیم. خونه مادربزرگم و البته خونه الان ما خیلی به زمین های کشاورزی نزدیکه. قاعدتا یه جوی کوچیک آب هم برای آبیاری زمین ها هست که دقیقا از کنار خونه هامون رد میشه. سه تایی داشتیم بازی میکردیم. دخترعمو و پسرعموم خیلی راحت از روی جوی پریدن؛ من وقتی پریدم اونطرف پام لیزخورد و تعادلم رو از دست دادم. همونجا سرم خورد به یه سنگ بزرگ، دقیقا زیر ابروی راستم. واسه اینکه بچه ها نترسن سعی کردم نشون بدم که دردم نگرفته فقط دستمو گذاشتم روش. دیدم دوتایی دارن میگن "داره خون میاد" منم گفتم نه بابا فقط یکم درد گرفت. یهو از گوشه چشمم دیدم که کف دستم که روی صورتم بود قرمز شده. خلاصه که از ترس دویدم تو خونه.
نزدیک 10-11 سال میگذره ولی هنوزم وقتی میخوام از یه جایی بپرم یه ترس ریز و کوچیکی دارم حتی اگر ارتفاعش خیلی زیاد نباشه. تا چندوقت پیش هم جای زخمش زیر ابروم بود اما امروز که نگاهش کردم کم کم داره محو میشه...:)
یکی دو سال پیش عید که بود خانواده پدری دور هم جمع شده بودیم توی خونه مامانبزرگم و منم طبق معمول بعد از شام بساط «حکم» رو چیدم. (صرفا جهت بازی. هیچ شرط بندی در کار نبود.) من و پسرعموم روبروی هم نشستیم دخترعموم هم با شوهرعمم هم تیم شد(خوشش نمی اومد مجبور شد). وسط بازی مچ شوهرعمم رو سر تقلب گرفتیم ولی خب چون میخواستیم بازی ادامه پیدا کنه چشم پوشی کردیم البته از رو نرفت بازم تقلب میکرد.
خنده دار ماجرا اینه که همون شوهرعمه با تقلب بازی رو هفت_هیچ باخت (@_@)
خلاصه که کل خونه اشکشون دراومده بود از خنده که چطوری یه نفر با تقلب با همچین نتیجه ای میبازه...!
حسین ،داداشم، کوچولو بود شاید 5 یا 6 سال، که یه پروانه اومد تو خونمون. کلی اینور و اونور پرید تا بگیرش بیخیال هم نمیشد. بابام واسه اینکه سرشو گرم کنه که پروانه رو یادش بره بهش گفت بیا با هم نماز بخونیم بعد خود پروانه میاد پیشت، این یه فرشته ست اومده ببینه تو نماز میخونی یا نه. حسین ما هم از ذوق پروانه و فرشته و این حرفا کنار بابام وایساد و نماز خوند. بعد از نماز به طرز برگ ریزونی پروانه خودش اومد نشست رو شونه حسین....
ینی ما همه از تعجب دهنامون باز مونده بود. هنوز عکس های پروانه رو که روی شونه و روی انگشت حسین نشسته رو داریم و یکی از خوشگل ترین خاطره هایی که دارم :)
چشم نواز شماره شانزده:
موهات انقدر کوتاهه که به زور تا روی شونه هات میرسه و داداش 6 ساله ات یک ربع تمام تلاش میکنه ببافشون (*_*)
اصلا هم مهم نیست که موفق نشد...:)
امروز صبح که طبق عادت همیشه وبلاگ رو باز کردم دیدم که کلا پریده و دسترسی بهش ندارم. چقدر حالم گرفته شد و چقدر حرص خوردم بماند...
وبلاگ جدید هم نمیتونستم درست کنم اونم خطا میداد!
دقیقا همین الان درست شد :)
فقط خدا خدا میکنم دیگه سیستم خطا نده. اینجا شده یه دلگرمی برام...
خب خداروشکر فیلم های آموزش «رقص مردونه ایرونی» هم اومده، دیگه دغدغه ای نداریم. الهی شکرت (-_-)
یه سری حرفا یه سری درد دل ها هستن که بد جوری سر دلم مونده و بد جوری دلم میخواد راجع بهشون حرف بزنم اما متاسفانه عزت نفسم اجازه نمیده
حداقل نه الان!
شاید بعدا تونستم تعریف کنم...:)
اول اینو بخون:
«یهکلمه تو عربی هست «تلظی». بر وزن ترقی.
یکی از معانیش وقتیه که ماهی مدتی از آب بیرون مونده و هنوز دهنش و بدنش تکون میخوره، ولی بندازیش تو آب هم میمیره.
گفتم ما بعضی وقتا کاری میکنیم آدما تلظی کنن. یعنی هنوز انگار دارن میجنگن، هنوز تلاش میکنن، ولی دیگه رفتهن. برم نمیگردن.»
اولین چیزی که اومد به ذهنت چی بود؟؟؟ میخوام بدونم مثل هم فکر میکنیم یا نه :)
ریاضی و فیزیک تکلیفش روشنه، فرموله و محاسبات
زیست و فلسفه و منطق هم تکلیفش روشنه، حفظیات و تحلیله
شیمی این وسط با ما که هیچی با خودشم مشکل داره... معلوم نیست سر درس های حفظی و مفهومی حساب میشه یا محاسباتی...:/