آسمان دفترم
دوباره دلم هوس کرده بنویسم، دلم یک فنجان "واژه" ناب میخواهد. برشی از "احساس" هم کنار این فنجان عطر خوبی دارد. آسمان این "صفحه" سفید، خیلی خالی است. چند تکه ابر میخواهد که آماده بارش "استعاره" ها باشند. پرواز چند دسته "کنایه" خوش آواز هم بدک نیست. معمولا خورشید فروزان "واج آرایی"، رقص "قلم" روی این آسمان سفید را موزون تر میکند. نسیم "آرایه تکرار" هم باید باشد؛ اگر نباشد چطور بوی آن فنجان واژه توی فضا بپیچد؟ مقدمه اش میشود دشت زیر آسمان. سبزی چمن است و گل های تازه بهاری و یک دوچرخه سوار. جلوی چرخ یک سبد کنفی گذاشته. گربه حنایی کوچکی گوشه سبد گز کرده. دختر دوچرخه سوار دامن آبی دارد با گل های صورتی. کیف پارچه ای صورتی روی دوشش انداخته؛ کیفش بوی توت فرنگی میدهد. پیراهن و کفش های سفید دارد. کتونی پوشیده. دوچرخه را کنار دریاچه متوقف میکند. مقدمه به پایان میرسد.
اصل ماجرا آغاز میشود. پیاده میشود و گربه را روی زمین میگذارد. گربه مشغول بازی میشود. توی چمن ها غلت میزند و میخواهد که پروانه بگیرد. دختر از سبد پشتی دوچرخه یک زیرانداز بیرون می آورد. روی زمین پهن اش میکند. زمینه اش سفید است اما با خطوط قرمز کمرنگ و پررنگ چهارخانه میشود. بعد یک دفترچه و یک قلم از توی کیفش بیرون می آورد، دستش میگیرد و روی زیرانداز مینشیند. نسیم می وزد و کلاه حصیری اش را بر میدارد. چه عجیب! -البته عجیب نیست اما خب معمولا باید در چنین صحنه ای موهای گیسو کمندی دختر در باد به رقص در آید اما- موهای دختر ما کوتاه است. تا گردنش بیشتر نمی رسد. من فکر میکنم تیپش حرف ندارد. دفتر را باز میکند. او هم مثل من میخواهد بنویسد اما ایده ندارد. به بالا نگاه میکند. من را میبیند. برایش یک فنجان واژه میریزم و با تکه احساس توی سینی میگذارم و به او میدهم. از ابرها یک نم نم باران از استعاره ها برسرش میبارم و این نم نم باران را با نسیم تکرار تکمیل میکنم. آواز و پرواز کنایه های خوش خوان هم بخشی از نوشته اش میشوند و در نهایت تابش واج آرایی نوشته اش را طلایی میکند.
و اما بند آخر! چند صفحه پشت هم نوشته. سرش را که بالا می آورد خورشید در حال غروب است. گربه حنایی و زیرانداز چهارخانه را برمیدارد و با همان دوچرخه به خانه برمیگردد. چند سال بعد، نوشته هایش تا آن سر دنیا رفته است. او چه نویسنده بزرگی شده........!
#گریه_قلم
نمره انشاء ۲۰ از ۲۰ :)