گریه قلم....

سلام خوش آمدید

۱۹ مطلب در دی ۱۴۰۳ ثبت شده است

امروز چقدر ساکت بود. 

تقریبا تمام روز رو توی اتاق خودم تنها بودم و تنها کاری که کردم فیلم دیدن بود. 

قبلا دنیای انقدر ساکت نبود. کوچیکتر که بودم هروقت که دوست داشتم میتونستم بزنم بیرون و توی کوچه با هر کدوم از بچه ها که دلم خواست بازی کنم و بخندم بدون اینکه بترسم نکنه بلایی سرم بیارن! نکنه دروغگو باشن! نکنه فریبکار باشن! نکنه موقع بازی کردن هولم بدن! نکنه وسط بازی برن تنهام بزارن!

چرا ما آدم ها هرچی بزرگتر میشیم ترسناک تر و ترسوتر میشیم. عجب تناقض احمقانه ای. هم وحشتناکیم، هم وحشت زده. 

شاید چون خیلی وحشتناکیم، وحشت زده شدیم. یا شاید چون وحشت کردیم میخواییم وحشتناک باشیم_یه مکانیزم دفاعی خوب چون حمله بهترین دفاعه_. موجودات عجیب و پیچیده ای هستیم! 

 

 

ای کاش قلم بهتری داشتم و میتونستم بهتر ینویسم. یا حداقل ترفندهای نوشتن بیشتری آموخته بودم. اونوقت نویسنده بهتری میشدم. اگر اونطور میشد این متن میتونست یه نوشته تحسین برانگیز باشه:) 

بهرحال تا همینقدرم برای یک جوان بی تجربه کافیه.... 

  • مسافر !!

در آنجا که آسمان و دریا با هم ملاقات خواهند کرد،

در لحظه ای که خورشید و ماه را کنار هم در پهنه آسمان ببینی،

و به وقت تطابق اشک و لبخند _که نشانه شادترین لحظه است_

من و من «پس از سفرهای بسیار و عبور،

از فراز و فرود امواج این دریای طوفان خیز»

با هم دیداری دوباره خواهیم داشت...!

 

 

#گریه_قلم

  • مسافر !!

یک داستان بسیار جالب شنیدم:

ناپلئون معشوقه ای داشت که بسیار به وی علاقه مند بود. میتوان گفت آن زن الماس زندگی ناپلئون بوده است.

زن یک روز در مقابل خدمتگزارانش که امین و محرم بارگاهش بودند دامن خود را تا مچ پا بالا میزند تا ساق پای خود را با شیر بشوید. ناپلئون بعد از آگاه شدن از ماجرا، از معشوقه خود جدا شد. او شاکی بود که چرا زنی که متعلق به او بوده باید پاهای خود را در برابر مردان دیگر به نمایش بگذارد.

 

اروپا این چنین جایی بوده! اگر بنا بر الگوگیری هم هست چرا نجابت و غیرت را به جای برهنگی و به اصطلاح روشن فکری الگو نگیریم؟؟؟؟

 

بحث حجاب مثل نماز است. یکی رعایت میکند دیگری نه. پس مسئله پوشیدن یا نپوشیدن روسری نیست، مسئله تفکیک محل کار و  محل تحصیل و بازار و لب ساحل و اتاق خواب است. هر کدام پوشش مخصوص خود را میطلبد.  

  • مسافر !!

همه چیز در آخرین آدمی خلاصه می شود

که در تنگ نای شب به یاد می آورید

قلب شما آنجاست...:)

 

چارلز بوکوفسکی

  • مسافر !!

از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بیزاریم

نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم

آوار پریشانی ست، رو سوی چه بگریزیم؟

هنگامه ویرانی ست، خود را به که بسپاریم؟

تشویش هزار "آیا"، وسواس هزار"اما"

کوریم و نمی بینیم، ورنه همه بیماریم

دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته ست

امروز که صف در صف خشکیده و بی باریم

دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را

تیغیم و نمی بریم، ابریم و نمی باریم

ما خویش نداستیم بیداری مان از خواب

گفتند که بیدارید؟ گفتیم که بیداریم!

من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته

امید رهایی نیست وقتی هم دیواریم

 

#حسین_منزوی

  • مسافر !!

خیلی وقت پیش سر کلاس شیمی پای تخته بودم و داشتم یه سوال چند موردی رو حل میکردم گزینه هاش به این شکل بود:

الف)

ب)

ج)

د)

یکی از بچه ها از معلممون پرسید چرا به جای اینطور نوشتن ترتیب حروف الفبا رو حفظ نمی کنن؟ 

من جواب دادم چون تو نظام مکتب خونه ای الفبا به صورت:

«ابجد،هَوَز،حُطی،کلمن،سَعفص، قرشت،ثخذ، ضظع» تدریس میشده.

معلم شیمی با یه لحن طعنه آمیزی گفت : الان چرا اینا رو حفظ کردی؟

گفتم :چون شیوه تدریس تاریخیه، بده آدم تاریخ بلد باشه؟

گفت: مغزتونو با چیزایی که بهش نیاز دارین پر کنید نه این مطالب بی ارزش! الان مثلا که چی اینا رو بلدی تو؟

تاریخ رو بی ارزش می دونست! همونطوری که سوال رو حل میکردم گفتم: آینده آدم ها با توجه به گذشته شون شکل میگیره.

 تا صبح میتونستم باهاش بحث کنم و از عقیده خودم دفاع کنم. اما یه لحظه به این فکر کردم که بی ارزش یادگیری شیوه تدریس در گذشته نیست، بی ارزش بحث کردن با ادمیه که تاریخ رو بی ارزش بدونه. دیگه جوابشو ندادم نشستم. 

 

 

#خاطره

  • مسافر !!

باید گریه کنم، مثل همیشه، اما نمیکنم چون عادت کردم.

این ساعت شب باید خواب باشم اما نمیتونم بخوابم

لااقل باید بشینم درس بخونم اما نمیتونم چون خوابم میاد.

چم شده؟! نمیدونم.

از شبایی که اینطوریم متنفرم. 

اخه خیلی خنده داره خوابم میاد چشامم میره رو هم اما خوابم نمیبره.

کاش بتونم بخوابم. واقعا نیاز دارم بخوابم.

  • مسافر !!

گنجشکک اشی مشی، لب بوم ما مشین!

بوم ما ترک داره، چنتایی کلک داره

گنجشکک اشی مشی، بوم ما لونه نمیشه برا تو

بوم ما دلش خرابه جون تو، تو دلش حسرت و آهِ جون تو

تو همین روزای سرد بی کسی، یروزی آوار میشه رو سر تو

 

 

نه شعر شد نه نثر:( اصن نمیدونم چی از آب دراومد. فقط داشتم آهنگشو گوش میدادم کلمه ها پشت هم قطار شدن تو ذهنم. شما ندیده بگیرین. 

 ولی خدایی گنجشکک اشی مشی لب بوم دل ما نشین. هر لحظه ممکنه آوار بشه و بریزه و زیر آوار بمونی. 

 

#گریه_قلم

  • مسافر !!

گاهی با یک نفر میتوان جهانی را از یاد برد

گاهی با یک جهان نمی توان یک نفر را از یاد برد :)))))

گاهی یک نفر میتواند به تنهایی یک جهان باشد

و گاهی تمام یک جهان نمیتواند جایگزین یک نفر باشد.

  • مسافر !!

«اندکی از تو، بسیاری از همه چیز است»

اندکی از تو بسیاری از آسوده حالی است

اندکی از تو بسیاری از خنده های با دلیل و بی دلیل است

اندکی از تو جبران بسیاری از شب گریه های من است

اندکی از تو بسیاری از خوشبختی است

اندکی از تو بسیاری از زیبایی است

اندکی از تو بسیاری از زندگی است...!

  • مسافر !!
دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر