گاهی با یک نفر میتوان جهانی را از یاد برد
گاهی با یک جهان نمی توان یک نفر را از یاد برد :)))))
گاهی یک نفر میتواند به تنهایی یک جهان باشد
و گاهی تمام یک جهان نمیتواند جایگزین یک نفر باشد.
- ۲ نظر
- ۱۴ دی ۰۳ ، ۱۷:۴۴
گاهی با یک نفر میتوان جهانی را از یاد برد
گاهی با یک جهان نمی توان یک نفر را از یاد برد :)))))
گاهی یک نفر میتواند به تنهایی یک جهان باشد
و گاهی تمام یک جهان نمیتواند جایگزین یک نفر باشد.
«اندکی از تو، بسیاری از همه چیز است»
اندکی از تو بسیاری از آسوده حالی است
اندکی از تو بسیاری از خنده های با دلیل و بی دلیل است
اندکی از تو جبران بسیاری از شب گریه های من است
اندکی از تو بسیاری از خوشبختی است
اندکی از تو بسیاری از زیبایی است
اندکی از تو بسیاری از زندگی است...!
دلم میخواد بتونم از خونه بزنم بیرون
تو خیابونایی که با چراغ های رنگی روشن شدن قدم بزنم
توی یه پارک روی یه صندلی بشینم
ظرف ذرت مکزیکی داغی که تازه گرفتم تو دستم باشه
به مردم و رفت و آمدمشون نگاه کنم
و ذرت های داغ که با سس و فلفل طعم دار شدن
رو توی دهنم بزارم و سرمای هوا رو از یاد ببرم.
اما اینجا یه روستای کوچیکه
اگه این ساعت از خونه بزنم بیرون تنها چیزی که
نصیبم میشه یا دله دزد های روستاس
یا شام شب سگ ها و شغال ها میشم
فکر کنم بهتره بشینم سر جام خیال بافی الکی نکنم....^^)
#گریه_قلم
امروز مامانم خونه نبود. از صبح تمام کارای خونه و ناهار گردن خودم بود. بعد ناهار تازه کارام تموم شده بود
میخواستم بشینم سر درسم که بابام با کلی خرید اومد خونه گفت شب مهمون داریم.
هیچی دیگه پاشدم خونه رو جارو کردم، دستمال کشیدم ظرفا رو کامل جمع کردم، میوه شستم،
چای با زعفرون و گلاب دم کردم، قندون و پیش دستی و استکان برای چایی آماده کردم، همچین که کارام
تموم شد مامانم اومد خونه گفت کنسله مهمونامون نمیان.......:)
ینی حالگیری تا این حد؟
وبلاگ من هنوز 24 ساعت هم نیست که فعاله
اما یه نکته خیلی جالبی که تو همین کمتر از 24 ساعت متوجه شدم اینه که چقدر اینجا نوشته راحته.
من همه مدل نوشتن رو تجربه کردم،
نوشتن روی کاغذ و تایپ کامپیوتری و تایپ با تلفن همراه.
ولی اینجا نوشتن خیلی راحت تره.
اینطوری نوشتن از اون کارایی که واقعا میشه گفت کاش زودتر از اینا میتونستم انجامش بدم.
با این حساب فقط تایپ با ماشین تایپ های کلاسیک رو تجربه نکردم.
اونم انشالله به زودی...
به قول شکسپیر:
«آیا چیزی در مخلیه آدمی میگنجد، که قلم بت.اند آن را بنگارد،
اما جان صادق من آن را برای تو ترسیم نکرده باشد؟!»
آیا جایی کم و کاستی بوده است؟
چه چیز را آنطور که باید بگویم نگفتم؟
چه وقت که باید شنونده تو میبودم نبودم؟
کدام نگاه پر احساس را برای تو خرج نکردم،
یا کدام شانه را تکیه گاه نکردم برای اشکهایت؟
من کجا کم گذاشتم؟
#گریه_قلم
عطر میخک میپیچد در اتاق
وقتی ذهنم پر شده از حضور تو...
و قلبم لبریز است از تمنای حضورت.
حتی وقتی چشم هایم دو دو زنان
در تلنبار تنهایی که،
اتاقم را احاطه کرده است به دنبال نشانی از تو میگردد؛
و دست های سرد من، میل شدید به فشردن،
دست های گرم تو را دارند...
عطر میخک میپیچد در اتاق
وقتی به جای استشمام عطر آغوش تو
گردنبند میخک هدیه مادر را میبوسم...!
#گریه_قلم
ما زن ها رسم عجیبی داریم
زمانه که سخت میگیرد
شروع میکنیم به کوتاه کردن
ناخن ها، موها، حرف ها...
ویرجینیا وولف
مثل آن چایی که میچسبد به سرما بیشتر، زندگی زیبا بود؛ در کودکی بیشتر.
زندگی زیبایی هایش را در کوچه پس کوچه های ده سالگی جا گذاشت.
قدم های شادی روی مربع های لی لی جا ماندند.
خنده های از ته دل در زیر سنگ های هفت سنگ _که رهایشان کردیم_ گم شدند.
از وقتی قایم باشک بازی نکردیم، خوشی ها به جای ما قایم شدند .
از وقتی از روی سرسره ها سر نخوردیم، اشک ها روی گونه ها سرسره بازی کردند.
زندگی زمانی زیبا بود که زنگ ورزش بود؛
ما بودیم و توپ و وسطی...
مثل آن چایی که می چسبد به سرما بیشتر،
کودکی بدجور میچسبید،
حالا بیشتر!
#گریه_قلم