گریه قلم :)

:) Welcome to Green Gables

گریه قلم :)

:) Welcome to Green Gables

۳۲ مطلب در اسفند ۱۴۰۳ ثبت شده است

توییه جمع خانوادگی نشسته بودیم و بحث ماشین و رانندگی بود و من که تازه گواهینامه گرفتم. نوبت به من که رسید گفتم: صادقانه من از رانندگی کردن میترسم چون همش نگرانم یه حادثه ای اتفاق نیفته.

بابام هم طبق معمول میگفت: اخه ترس نداره که تو با احتیاط بری و بیایی چیزی نمیشه. 

بعدش به پسر خاله ام اشاره کردم و گفتم: الان فرض کنید من و امیرحسین دقیقا مهارت رانندگیمون یکی باشه، با یه مدل ماشین، تو یه خیابون، یه تصادف دقیقا عین هم داشته باشیم بی هیچ تفاوتی، میزان خسارت هم یکی باشه، راننده اون ماشینی که ما بهش زدیم پیاده بشه امیرحسین رو ببینه میگه نه داداش چیزی نشده که فدات قربونت تاج سری باهمم رفیق میشن و میرن پی کارشون. ولی همون راننده اگه من رو ببینه میگه خانم من نمیدونم کی به شما گواهینامه داده تو برو بشین پشت ماشین لباس شویی؛ در صورتی که شرایط ما دوتا دقیقا یکی بوده.

جالبش اینجاست که کل مردهای جمع با هم گفتن همینه که هست باید تحمل کنی...! ممنون واقعا -_-

چشم نواز شماره سیزده:

اینکه توی خیابون بببینی یه نفر خیلی ناجور و بی تعادل داره میدوه و یهو میپره بغل یه نفر و گردنشو محکم میگیره و طولانی بغلش میکنه واقعا قشنگه...:) 
(یعنی تجربه کردنش هم همینقدر قشنگه؟!)

خب خدا قبول کنه بعد از افطار پروژه های انفجار تو سطح شهر شروع شده. دیگه کم کم باید منتظر شنیدن خبرهای ناگوار چهارشنبه آخر سال از اخبار باشیم...:(

یه چیز جالبی که از مامانم به ارث بردم یه تار موی سفید زیر چشم چپمِ روی گونه ام. بعد اینهمه مدت تازه دیدمش :)

ابرهای سفید پراکنده، بستر این آسمان آبی را فرش کرده اند، گویا فراششان باد بوده. این فراش همیشه مسافر، فقط به زینت دادن فلک اکتفا نکرده؛ فرش زمردین هم گسترده بر تن زمین. بنات نبات را بگر چه خودنمایی میکنند بر این بستر زمردفام. جویباری بلورین شکاف انداخته بر قلب این صحرا. روان شده به سمت سرو و صنوبرهای آن طرف مَرغزار. این سرو و صنوبرها سالیان سال است که پل زده اند از زمین به آسمان. شاید ثمره ای نداشته باشند اما سر هم خم نکرده اند در سرد و گرم این روزگار. هیچوقت ندیدم کمرشان بکشند. الحق که نماد قدرت اند اینها. تپه های بهم پیوسته مملو از سبزی و طراوت چمن را ببین. شاید به سان کوه های بلند، عظمت نداشته باشند اما رزق و روزی این بره ها و بزبزک ها از همین تپه های سرسبز است. میشنوی؟ بوی بهار می آید.

چه صفایی دارد اگر برای چند دقیقه کنار این جوی بنشینیم، در کتری های سیاه چوپان که قرص گرفتیم، چای دم کنیم و بی حرف پس و پیش فقط گوش دلمان را بسپاریم به سکوت دشت و نوای چلچله ها. اگر هستی که بسم الله، در تاخیر آفات است...:)

#گریه_قلم

 

یه زمانی یه رسم نانوشته ای وجود داشته به اسم «خوشه چینی». اینطوری بوده که بعد از برداشت محصولات کشاورزی و باغداری، که صاحب محصول به اندازه کافی سود زحمتش رو برده، یک عده ای باقی مونده محصولات برداشت شده رو برمیداشتن و استفاده میکردن.

خب الان فازم چی بود که اینو تعریف کردم؟! پارسال یه کشاورز گلایه میکرد که قبل از اینکه محصولش رو برداشت کنه، چندتا خانم رفتن سراغ زمینش و حجم زیادی از محصول رو چیدن، وقتی که کشاورز بیچاره اعتراض کرده که بابا این چه کاریه من خودم هنوز برداشت نکردم، با سنگ بهش حمله کردن...

 

الان تو فضای مجازی یه متنی خوندم خیلی باحال بود:

مثلا ببوسمت؛
و در دفتر بنویسم؛
" امروز جانم به لب رسید؛"...

نزار قبانی

چشم نواز شماره دوازده:

آقا ما که ندیدیم ولی خونه درختی داشتن هم قشنگه ها...:)

کافر بی دین و ایمان! به کدام کیش و مذهب هستی که در آن دزدی حلال است و بی کفاره؟ مهمان ناخوانده دل بی صاحب شده ما میشوی، عیش و نوش به راه می اندازی و خوشی هایت که تمام شد سفره دل را هم بر میداری رو با خود میبری؟!!

با خود تو هستم عشق! تویی که بی دعوت دل ساکن دل شدی و این دل بود که بی صاحب و سرگشته و میل شد. ای عشق این تو بودی که از خون جگر طالب مِی شدی، این دل بود که بی منت ساغر شد و ساقی هم خود دل شد...

خوردی و بردی و یک نیم نگاهم به پشت سر نکردی، حلالت! ما که سراسر حیات را باختیم اما، باختن این دل همتای بردن بود :)

 

(از ساعت خوابم گذشته زیاد توجه نکنید...)

#گریه_قلم

چشم نواز شماره یازده:

پنجره اتاق من سمت غربِ. موقع غروب خورشید دیوارهای کل خونه سفیده، اتاق من نارنجی میشه...:)