گریه قلم :)

پشت هر قلم محزون، نویسنده ای از فرط جنون میرقصد

گریه قلم :)

پشت هر قلم محزون، نویسنده ای از فرط جنون میرقصد

گریه قلم :)

نخست
دیر زمانی در اون نگریستم
چندان که چون نظر از وی باز گرفتم
در پیرامون من
همه چیز به هیات او درآمده بود
انگاه دانستم که مرا دیگر
از او
گریزی نیست....

آخرین مطالب
مطالب پربحث‌تر
پیوندهای روزانه

خب خداروشکر فیلم های آموزش «رقص مردونه ایرونی» هم اومده، دیگه دغدغه ای نداریم. الهی شکرت (-_-)

  • زهرا :)

یه سری حرفا یه سری درد دل ها  هستن که بد جوری سر دلم مونده و بد جوری دلم میخواد راجع بهشون حرف بزنم اما متاسفانه عزت نفسم اجازه نمیده
حداقل نه الان! 

شاید بعدا تونستم تعریف کنم...:)

  • زهرا :)

اول اینو بخون:

«یه‌کلمه تو عربی هست «تلظی». بر وزن ترقی. 

یکی از معانیش وقتیه که ماهی مدتی از آب بیرون مونده و هنوز دهنش و بدنش تکون می‌خوره، ولی بندازیش تو آب هم می‌میره.

گفتم ما بعضی وقتا کاری میکنیم آدما تلظی کنن. یعنی هنوز انگار دارن میجنگن، هنوز تلاش می‌کنن، ولی دیگه رفته‌ن. برم نمی‌‌گردن.»

اولین چیزی که اومد به ذهنت چی بود؟؟؟ میخوام بدونم مثل هم فکر میکنیم یا نه :)


 

  • زهرا :)

ریاضی و فیزیک تکلیفش روشنه، فرموله و محاسبات
زیست و فلسفه و منطق هم تکلیفش روشنه، حفظیات و تحلیله
شیمی این وسط با ما که هیچی با خودشم مشکل داره... معلوم نیست سر درس های حفظی و مفهومی حساب میشه یا محاسباتی...:/

  • زهرا :)

یه مدت قراره فقط غر بزنم تحملم کنید بی زحمت...!

  • زهرا :)

یه کانالی این متن رو گذاشته بود جالب بود:
«وقتی ازم میپرسن چرا عصبی ام و میگم نمیدونم؛

دلیلش این نیست که نمیدونم،

دلیلش اینه که صد تا چیز کوچیک که بنظرت چرت میرسن روی هم جمع شدنو تهش شده عصبانیت من،

حالا بیام این صدتارو تعریف کنم و تقدم و تأخر بچینم که تهش تازه بفهمنت یا نفهمنت؟
همون فک کنن دیوونه ای چیزی هستی راحتره!»

 

  • زهرا :)

یه دیالگو قشنگی شنیدم و چقدر جالب بود که الان شنیدمش:

«هر آهنگی بسته به احساس نوازنده متفاوت میشه...»

اینو منی دارم میشنوم که یک ساعت پیش با گریه آهنگ "نازنین مریم" رو با سنتور زدم :)

 

  • زهرا :)

چشم نواز شماره پانزده:

کاری به جزییاتش ندارم فقط خواستم بگم بوسه روی پیشونی خیلی قشنگه...:)

  • زهرا :)

چشم نواز شماره 14:

شاید این یکی بیشتر گوش نواز باشه یا دلنواز اما...

نود درصد خاطره های قشنگ ما با این جمله شروع میشه:

«بچه که بودم......»

  • زهرا :)

توییه جمع خانوادگی نشسته بودیم و بحث ماشین و رانندگی بود و من که تازه گواهینامه گرفتم. نوبت به من که رسید گفتم: صادقانه من از رانندگی کردن میترسم چون همش نگرانم یه حادثه ای اتفاق نیفته.

بابام هم طبق معمول میگفت: اخه ترس نداره که تو با احتیاط بری و بیایی چیزی نمیشه. 

بعدش به پسر خاله ام اشاره کردم و گفتم: الان فرض کنید من و امیرحسین دقیقا مهارت رانندگیمون یکی باشه، با یه مدل ماشین، تو یه خیابون، یه تصادف دقیقا عین هم داشته باشیم بی هیچ تفاوتی، میزان خسارت هم یکی باشه، راننده اون ماشینی که ما بهش زدیم پیاده بشه امیرحسین رو ببینه میگه نه داداش چیزی نشده که فدات قربونت تاج سری باهمم رفیق میشن و میرن پی کارشون. ولی همون راننده اگه من رو ببینه میگه خانم من نمیدونم کی به شما گواهینامه داده تو برو بشین پشت ماشین لباس شویی؛ در صورتی که شرایط ما دوتا دقیقا یکی بوده.

جالبش اینجاست که کل مردهای جمع با هم گفتن همینه که هست باید تحمل کنی...! ممنون واقعا -_-

  • زهرا :)