دلم میخواد بتونم از خونه بزنم بیرون
تو خیابونایی که با چراغ های رنگی روشن شدن قدم بزنم
توی یه پارک روی یه صندلی بشینم
ظرف ذرت مکزیکی داغی که تازه گرفتم تو دستم باشه
به مردم و رفت و آمدمشون نگاه کنم
و ذرت های داغ که با سس و فلفل طعم دار شدن
رو توی دهنم بزارم و سرمای هوا رو از یاد ببرم.
اما اینجا یه روستای کوچیکه
اگه این ساعت از خونه بزنم بیرون تنها چیزی که
نصیبم میشه یا دله دزد های روستاس
یا شام شب سگ ها و شغال ها میشم
فکر کنم بهتره بشینم سر جام خیال بافی الکی نکنم....^^)
#گریه_قلم
- ۰ نظر
- ۱۳ دی ۰۳ ، ۱۸:۱۸