گریه قلم :)

به دنیای یک INFP خوش اومدید :)

گریه قلم :)

به دنیای یک INFP خوش اومدید :)

۶۴ مطلب در بهمن ۱۴۰۳ ثبت شده است

دایناسورها، ببر دندان خنجری، کوسه های غول پیکر ته اقیانوس ها، مار سه سر، زامبی ها، انواع موجودات خونخوار فضایی و هزاران موجود افسانه ای و خیالی ترسناک دیگه که یا فقط اسمی ازشون شنیدیم و یا خودمون خلقشون کردیم. فقط برای اینکه به خودمون دروغ بگیم که ترسناک تر از ما انسان ها هم وجود داره.

موجودی که ذهنش اونقدر قوی بوده که چنین هیولاهای ترسناکی رو خلق کنه هزاران مرتبه از همه اون ها ترسناک تره. ما انسان ها به اسم تمدن طبیعت رو نابود کردیم. جنگل ها، محل زندگی بقیه موجودات رو، تصرف کردیم، دمای سیاره خودمونو بیش از اندازه بالا بردیم، هم نوع های خودمون رو طبقه بندی و بعضی از انسان ها رو مثل کالا مهر زدیم و خرید و فروش کردیم. ما آسمون آبی رو طوسی کردیم. ما باعث شدیم دیگه ستاره ها توی آسمون دیده نشن. ما مثل نقل و نبات دروغ میگیم، هم دیگه رو قضاوت میکنیم، تهمت میزنیم و برای پیشرفت خودمون از روی دیگران رد میشیم. برای پر کردن جیب هامون از پول شعور مردم رو مثل ته سیگار زیر کفش هامون جا میدیدم. ما چنین موجودی هستیم!

بیخود فوبیاهای عجیب غریب برای خودتون نسازید. تنها چیزی که باید ازش بترسیم موجودیه به نام آدم.......

#گریه_قلم

وقتی حس و حال نوشتن هست ولی ایده واسه نوشتن نیست
انگار حس و حال رانندگی هست اما ماشین بنزین نداره.......

پشتیبان های بعضی موسسات یه جوری با آدم حرف میزنن انگار ارث آقاشونو طلبکارن....

دوست عزیز شما دیشب با همسرت دعوات شده به من ربطی نداره ها!!!! محض اطلاع میگم فقط

درست تر هم میشه صحبت کرد

مستند تلویزیونی که درباره حیواناته وقتی میخواد ملخ ارکیده ای رو به عنوان یه شکار چی معرفی کنه 

میگه زیباترین آدم ها زشت ترین کارها رو انجام میدن....

 

آخه چه ربطی داره ؟؟؟؟؟؟؟

 

کاش برف بگیرد
جاده‌ها تا ابد بسته شوند
خداحافظی به تأخیر بیفتد
و من‌ و‌ تو
پشت همین در چوبی
مثل یک عکس
برای همیشه متوقف شویم.


جوادگنجعلی

بازم هوس نوشتن و

بازم نمیدونم چی بنویسم.....!

تاکید میکنم «هوس نوشتن دارم»

اوضاع آب و هوا یه جوریه میشه سفره هفت سین پهن کرد (-_-

چه کسی میداند که تو در پیله تنهاییی خود تنهایی؟!

چه کسی می داند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی؟!

پیله ات را بگشا تو به اندازه پراونه شدن زیبایی....

از صدای گذر آب چنان فهمیدم،

تندتر از آب روان،،،،عمر گران میگذرد

زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست!

آرزویم این است،

آنقدر سیر بخندی که ندانی غم چیست :)))))

 

سهراب سپهری

دلم یه نفر پایه میخواد که بدون نگرانی از موجودی حسابامون بریم بیرون و فقط خوراکی بخوریم!!!!!!!

 

شکمو هم خودتونین :)

دوباره دلم هوس کرده بنویسم، دلم یک فنجان "واژه" ناب میخواهد. برشی از "احساس" هم کنار این فنجان عطر خوبی دارد. آسمان این "صفحه" سفید، خیلی خالی است. چند تکه ابر میخواهد که آماده بارش "استعاره" ها باشند. پرواز چند دسته "کنایه" خوش آواز هم بدک نیست. معمولا خورشید فروزان "واج آرایی"، رقص "قلم" روی این آسمان سفید را موزون تر میکند. نسیم "آرایه تکرار" هم باید باشد؛ اگر نباشد چطور بوی آن فنجان واژه توی فضا بپیچد؟ مقدمه اش میشود دشت زیر آسمان. سبزی چمن است و گل های تازه بهاری و یک دوچرخه سوار. جلوی چرخ یک سبد کنفی گذاشته. گربه حنایی کوچکی گوشه سبد گز کرده. دختر دوچرخه سوار دامن آبی دارد با گل های صورتی. کیف پارچه ای صورتی روی دوشش انداخته؛ کیفش بوی توت فرنگی میدهد. پیراهن و کفش های سفید دارد. کتونی پوشیده. دوچرخه را کنار دریاچه متوقف میکند. مقدمه به پایان میرسد.

اصل ماجرا آغاز میشود. پیاده میشود و گربه را روی زمین میگذارد. گربه مشغول بازی میشود. توی چمن ها غلت میزند و میخواهد که پروانه بگیرد. دختر از سبد پشتی دوچرخه یک زیرانداز بیرون می آورد. روی زمین پهن اش میکند. زمینه اش سفید است اما با خطوط قرمز کمرنگ و پررنگ چهارخانه میشود. بعد یک دفترچه و یک قلم از توی کیفش  بیرون می آورد، دستش میگیرد و روی زیرانداز مینشیند. نسیم می وزد و کلاه حصیری اش را بر میدارد. چه عجیب! -البته عجیب نیست اما خب معمولا باید در چنین صحنه ای موهای گیسو کمندی دختر در باد به رقص در آید اما- موهای دختر ما کوتاه است. تا گردنش بیشتر نمی رسد. من فکر میکنم تیپش حرف ندارد. دفتر را باز میکند. او هم مثل من میخواهد بنویسد اما ایده ندارد. به بالا نگاه میکند. من را میبیند. برایش یک فنجان واژه میریزم و با تکه احساس توی سینی میگذارم و به او میدهم. از ابرها یک نم نم باران از استعاره ها برسرش میبارم و این نم نم باران را با نسیم تکرار تکمیل میکنم. آواز و پرواز کنایه های خوش خوان هم بخشی از نوشته اش میشوند و در نهایت تابش واج آرایی نوشته اش را طلایی میکند. 

و اما بند آخر! چند صفحه پشت هم نوشته. سرش را که بالا می آورد خورشید در حال غروب است. گربه حنایی و زیرانداز چهارخانه را برمیدارد و با همان دوچرخه به خانه برمیگردد. چند سال بعد، نوشته هایش تا آن سر دنیا رفته است. او چه نویسنده بزرگی شده........!

#گریه_قلم