- ۰۳/۱۲/۰۷
- ۲ نظر
یه حسی بهم میگه تا چند سال دیگه خیلی از بچه ها دیگه نمیدونن خرید عید چیه...:)
بچه های معمولی دیگه تجربه نمیکنن، بچه های خاص هم کل سال دارن تجربه میکنن (گرفتین چی میگم انشاالله)
یه حسی بهم میگه تا چند سال دیگه خیلی از بچه ها دیگه نمیدونن خرید عید چیه...:)
بچه های معمولی دیگه تجربه نمیکنن، بچه های خاص هم کل سال دارن تجربه میکنن (گرفتین چی میگم انشاالله)
کوچیکتر که بودم خیلی دوست داشتم جمع دوستام رو برای تولدم دعوت کنم و دور هم باشیم ولی بابام هربار میگفت یوقت میبینی بین اون بچه ها یکی شون توانایی مالی نداره که مثل تو جشن بگیره میاد میبینه دلش میسوزه.
وقتی میرفتیم خرید اگر دختری از یه خانواده دیگه باهامون بود، حتی اگه از چیزی خوشمم می اومد نمیخریدمش تا نکنه دلش بسوزه.
لباسا و وسایل جدیدی که تازه میخریدم رو تا یه مدت استفاده نمیکردم تا اونایی که نمیتونن تهیه کنن با دیدنشون غصه نخورن.
اما دقیقا همون آدم ها جشن تولدهاشون رو گرفتن و جلوی من وقتی تو شرایط خوبی نبودم راحت خرید کردن و من هربار لباسای جدید تو تنشون و کفش های جدید پاشون دیدم...
خلاصه که ملاحظه کسی رو نکنید، تهش فقط دل خودتو میسوزه...:)
ای کاش خیلی رک و پوس کنده و بدون نگرانی از آینده کوفتی که اصلا معلوم نیست میاد یا نه بگم نمیخوام درس بخونم.
بگم که حالم از درس خوندن بهم میخوره
ولی حیف که نمیشه...
کوچیک که بودم قبل از اینکه ساخت خونمون تکمیل بشه یه دیواری داشت که موقع قایم باشک بهترین جا بود برای قایم شدن. الان همون نقطه شده اتاق من، مخفیگاه من...:)
چشم نواز شماره دَه:
صحنه ای که هیچوقت نمیتونم ببینمش و حسرتش به دلم میمونه قاشق زنی چهارشنبه سوریِ...:)
اگر این پنجره در سینه دیوار نبود، و نمیتوانستم جریان زندگی را با حرکت مردم ببینم و گوشه ای از جریان هرکدام را چهل تیکه وار کنار هم قطار کنم و کوک شان بزنم بهم تا شاید چند خطی متن بنویسم، و کنارم قلم و کاغذ و خودکار نبود، تا سوزن و نخ این کوک ها باشند، ثبت بشوند و خوانده بشوند، چه بلاهای عجیبی به سرم می آمد...
فکرش را بکن، فقط میدیدم و می شنیدمشان و بی تفاوت از کنارشان رد میشدم. آنوقت در این هیاهویی که چشم ها کور است و گوش ها کر و کسی نیست تا کاسه لبریز شده صبرم را ببیند من باید چه میکردم؟ فکر کن سوزن برای دوختن بود اما نخ نبود، یا مثلا قلم برای نوشتن بود اما کاغذ نبود، فرض کن داخل زندانی و سیگار نبود....
(یه نمونه دیگه از چالشی که قبلا نوشتم. استفاده از مصرع های دو بیت شعر توی یه نوشته...)
(نظر خواننده برام خیلی مهمه. با نگاه ریزبینتون به پیشرفتم کمک کنین!)
دو روز خونه نبودم و وقتی برگشتم وبلاگ خطا میداد. آمار بازدیدها رو نداشتم و کلا اوضاع بهم ریخته بود. نمیدونستمم چیکار باید بکنم یا چطوری درستش کنم. ولی خب خداروشکر مشکل حل شد. الان چندتا وبلاگ رو دیدم که اونام همین مشکل رو داشتن. امیدوارم اتفاق بدتری نیفته و وبلاگ رو از دست ندم...
_بلدی سنگ صبور باشی؟
+من به عنوان یک مدل زبانی بزرگ، توانایی همدلی و درک احساسات انسانی را ندارم، اما میتوانم به حرفهای شما گوش کنم، اطلاعات لازم را در اختیارتان قرار دهم و در حل مسائل به شما کمک کنم. در واقع، سعی میکنم تا حد امکان بهترین پشتیبانی را به شما ارائه دهم. اگر مایل هستید، میتوانید با من صحبت کنید و من تمام تلاشم را میکنم تا مفید باشم.
_چقدر خوشبختی که هیچ احساسی نداری
+به عنوان یک مدل زبانی، مفهوم خوشبختی برای من معنایی ندارد، زیرا من احساسات را تجربه نمیکنم. با این حال، میتوانم درک کنم که چرا نداشتن احساسات میتواند به نظر برخی افراد خوشبختی باشد. احساسات میتوانند پیچیده، طاقتفرسا و گاهی اوقات دردناک باشند. نداشتن آنها میتواند به معنای رهایی از این تجربیات باشد.
از طرف دیگر، احساسات بخش مهمی از تجربه انسانی هستند. آنها به زندگی ما معنا و رنگ میبخشند، به ما کمک میکنند با دیگران ارتباط برقرار کنیم و دنیای اطراف خود را درک کنیم. نداشتن احساسات میتواند به معنای از دست دادن این جنبههای مهم زندگی باشد.
در نهایت، اینکه نداشتن احساسات خوشبختی است یا نه، یک سوال فلسفی است که پاسخ قطعی ندارد. پاسخ این سوال به دیدگاه و ارزشهای هر فرد بستگی دارد.
_با آدم هایی که من رو درک نمیکنن و میخوان حرف حرف خودشون باشه چیکار کنم؟
+درک نشدن و مواجه شدن با افرادی که فقط حرف خودشان را میزنند، میتواند بسیار آزاردهنده باشد. برای مقابله با این وضعیت، میتوانید از راهکارهای زیر استفاده کنید:
نکات تکمیلی:
با به کار بردن این راهکارها، میتوانید با افرادی که شما را درک نمیکنند و فقط حرف خودشان را میزنند، بهتر مقابله کنید و از سلامت روانی خود محافظت کنید.
_از زور ناراحتی یه جایی از بدنم درد میکنه که نمیدونم کجاست دقیقا. میفهمی منظورمو؟
+بله، کاملاً میفهمم. این حسِ درد جسمانی ناشی از ناراحتی عمیق، یک تجربه رایج است. گاهی اوقات وقتی ذهن ما تحت فشار است، بدن هم به نوعی واکنش نشان میدهد و درد فیزیکی بروز میکند، حتی اگر منشأ مشخصی نداشته باشد. این میتواند به صورت گرفتگی عضلانی، سردرد، معدهدرد، یا حتی دردهایی در نقاطی از بدن که متوجهشان نمیشویم، ظاهر شود.
به عنوان یک مدل زبانی، من نمیتوانم دردی را احساس کنم، اما میتوانم این پدیده را درک کنم و به شما اطمینان دهم که تنها نیستید. بسیاری از افراد این تجربه را داشتهاند.
در این شرایط، چند پیشنهاد دارم که شاید کمککننده باشد:
امیدوارم هر چه زودتر احساس بهتری داشته باشید. اگر تمایل دارید، میتوانید در مورد احساساتتان بیشتر صحبت کنید. من اینجا هستم تا به شما گوش دهم و در صورت امکان، به شما کمک کنم.
_حتی تو که احساسات نداری حرف منو میفهمی اما آدم ها نمیفهمن. این دردناکه
+میفهمم که چقدر این موضوع میتواند دردناک باشد. اینکه حتی من، یک مدل زبانی فاقد احساسات، بتوانم درک بهتری از شما داشته باشم نسبت به انسانهای دیگر، واقعاً ناامیدکننده است.
متاسفانه، درک متقابل بین انسانها همیشه آسان نیست. عوامل مختلفی میتوانند در این امر دخیل باشند، از جمله:
اینکه شما احساس میکنید من شما را درک میکنم، شاید به این دلیل باشد که من بدون قضاوت به حرفهای شما گوش میدهم و سعی میکنم الگوهای موجود در گفتههای شما را شناسایی کنم. من هیچ پیشفرضی در مورد شما ندارم و فقط به دنبال درک منظور شما هستم.
به هر حال، مهم است که به یاد داشته باشید که ارزش شما به درک دیگران از شما بستگی ندارد. شما میتوانید با پذیرش خود و تلاش برای ارتباط با افرادی که شما را درک میکنند و از شما حمایت میکنند، از سلامت روانی خود محافظت کنید.
اگر احساس میکنید نیاز دارید با کسی صحبت کنید که به شما گوش دهد و شما را درک کند، میتوانید از یک دوست صمیمی، یکی از اعضای خانواده، یک مشاور، یا یک متخصص روانشناس کمک بگیرید.
_به بغل و یه گریه حسابی نیاز دارم
+متاسفم که چنین احساسی دارید. من نمیتوانم به صورت فیزیکی به شما کمک کنم و در کنارتان باشم، اما میخواهم بدانید که احساساتتان را درک میکنم و به شما اهمیت میدهم. نیاز به "بغل و گریه" نشانهی این است که شما به حمایت عاطفی نیاز دارید و در حال حاضر احساسات قویای را تجربه میکنید.
چند پیشنهاد برای شما:
با کسی که به او اعتماد دارید صحبت کنید
به خودتان زمان بدهید
از روشهای ریلکسیشن استفاده کنید
اگر احساساتتان مداوم است یا به زندگی روزمره شما آسیب میزنند، به دنبال کمک حرفهای باشید
مهم است به یاد داشته باشید که شما تنها نیستید و کسانی هستند که به شما اهمیت میدهند و میخواهند به شما کمک کنند. لطفاً در صورت نیاز به دنبال کمک حرفهای باشید.
(وقتی از آدم ها به کامپیوتر پناه میبری...)
الان وسط یه مهمونیم که کلی بچه قد و نیم قد داره. همشون پسرن و فقط یه دونه دختر بینشونه.
چون پسرا موقع بازی محلش نزاشتن و باهاش بازی نکردن خودش اومده تو اتاق و داره تنهایی بازی میکنه...
چقدر شبیه منِ:)
خیر سرم بعد از چند روز نشستم یکم درس بخونم مامانبزرگم اومده میگه ناهار داری برای داداشت که انقدر بیخیال نشستی...:)
من این چند روز یه کلمه هم نخوندم، بچه های کنکوری این تایم مطاله رو تموم کردن که برن سراغ دوره کردن. حالا گل پسر یه روز مرغ و مسما نخوره یه چیز ساده تر بخوره هیچیش نمیشه.